Santa Claus

And then It was Us...

Santa Claus

And then It was Us...

سه شب

شب اول

از دست آدمها خستم. وسط فیلمی که همه دارن بهش می خندن پا میشم و میام بیرون. میام تو اتاقم پنجره رو باز می کنم و به درخت چنار تنهای باغمون خیره می شم.

دلم گرفتست. نمیدونم چند ساعت گذشته اما دیگه دلم داره می ترکه. می رم سمت در اتاق. در رو باز می کنم و از پله هامی رم پایین.

اما کسی تو هال نیست.

 تنهای تنهام.

شب دوم

وسط یه سریال عادی پا می شم میام بالا. خسته تر از اونم که خستگی رو حس کنم. دلم می خواد به یکی بگم چقدر خستم. به یه دوست (تنها دوستم) sms می زنم.

بهش می گم خستم می خوام بخوابم به این امید که خستگی رو فراموش کنم.

بهم جواب می ده: "خب بخواب! شب بخیر."

بازم به درخت چنار تنهای باغمون نگاه می کنم تا خسته شم.

می رم سمت در اتاق. در رو باز می کنم و از پله هامی رم پایین.

 اما بازم کسی تو هال نیست.

 تنهای تنهام.

شب سوم

وسط یه فیلم غم انگیز پا می شم میام بالا. فیلم واسم تکراریه. هزاران بار دیدمش. از پله ها میرم بالا. در اتاقم رو باز می کنم. پنجره رو باز می کنم و باز همون درخت چنار تنها.

بهش نگاه می کنم اما اون خسته تر از منه. میام پایین. نگام به صفحه نمایش تلویزیون می افته.صحنه ی سیاه و تاریک مثل زندگیم!

در هال رو باز می کنم و می رم تو باغ.

میرم سمت درخت چنار تنهام و بعد...

همه چیو تمام می کنم. 

میلاد کامکار

نظرات 2 + ارسال نظر
special someone چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 00:34

Well done Milad
i cross my finger for you and waiting eagerly for your other pieces

ریحانه چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:35

cheghad ghamnak boood...amma ghalametooon aliee ostad

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد