Santa Claus

And then It was Us...

Santa Claus

And then It was Us...

و من آرام میخزم

"و من آرام میخزم"

و من آرام می خزم،

برگ ها به آرامی فرو می افتند

و روز ها هر لحظه کوتاه تر می شوند

آسمان لطافتش را به خاکستری ابرها می دهد

و دیلم سخت باران بر سنگ قبر شادی می تراشد

می خراشد

و در هم می شکند سکوت تابستانی مرا

من اما هم چنان می خزم و می تنم

می تنم

و می تنم به امید بهاری که همچون رویایی دور در سر دارم... 

میلاد کامکار(سانتا)

نظرات 3 + ارسال نظر
ایمان کیائی چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:37

Nice

friend شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:17

خزیدن...
حس جالبی نیس.

... دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 16:21

امید به فردا خیلی خوبه. بیشتر راجبش بنویس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد